صف آزاده گان طولانی و بی حد
یک از پس دیگری آید
ره اکبر کجا پایان بگیرد در تن خاکی؟
تن دیوان چه می لرزد
و می ترسد ز مرگ تو
که پنهان می کند جسمت
بدور از چشم بینایان
چنان از ننگ می سوزند
که بیم از این رذالت را
درون خاک می سازند
که انگاری که فصل ماندنت را تا ابد
در گور پاکت حبس می سازند
صف آزاده گان طولانی و بی حد
یک از پس دیگری آید
ره اکبر کجا پایان بگیرد در تن خاکی؟
چه خام این ننگ را
تکرار می سازند
این دیوان
یک از پس دیگری
در حبس می سازند
و یا خاموش
در هر گوشه زندان
نثارش مرگ می سازند
چه کورند و چه تکراری عبث دارند
صف آزاده گان طولانی و بی حد
یک از پس دیگری آید
ره اکبر کجا پایان بگیرد در تن خاکی؟
یک از پس دیگری آید
بگیرد پرچم آزادی ایران
به یاد تو و آن گلهای آزادی
نمی آید سیه جامه کسی بر خاک تو: زیبا
به دست مان فقط شمع ایست می سوزد
صف آزاده گان طولانی و بی حد
یک از پس دیگری آید
ره اکبر کجا پایان بگیرد در تن خاکی؟
سلام ، مرسی از نظرت.. بلا همیشه دوره انشاءالله
شعر جالبی بود .. . موفق باشی
سلام....اره واقعا یادش سبز...مرسی از اینکه به من سر زدی