آنسوی کرانه ها دستی ست
که بیقراری تو را به دلواپسیهای من پیوند می زند
وابرهای آسمان چشم من
برای شستشوی غبار اندوه تو
هیشه آبستن سیلابند
خستگیت را
باشانه های من قسمت کن
ونیازت را
تنها به ارتعاش صدای من بسپار
همچنان صحرا
که جز در برابر باران
به لب تشنگی اعتراف نمی کند
دستهایت را با تنهایی من
وحضورت رابا دلتنگیهایم قسمت کن
تا رود خروشان عشق
که از رشته کوه اعتماد سرچشمه گرفته
سرانجام به دریای خوشبختی بریزد