سادگی

همراه شو عزیز تنها ممان به درد کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود

سادگی

همراه شو عزیز تنها ممان به درد کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود

سرب

چشمان زمان به رنگ خون است
هر لحظه گلی ز سر، نگون است
سربی است هوا، نفس ندارد
شعرم، بسرایدش که چون است

***

تا باز کند زبان به گفتار
بغضش به گلو شود چو دیوار
یک واژه ز صد نگفته، اندوه
از صفحه بشویـَدَ ش به رگبار

***

باران ملامتم گشاید
کز نوع بشر چنین نشاید
توصیف ِ عیان ننگ و فتنه
آوازه ی زشتی اش نباید

***

وین فاجعه ها نگفته بهتر
آتش چه زنی به جان دفتر
خامُـش بنشین که شرم باشد
انسان و جنون، چنین مکرر

***

گویم که سکوت نیست چاره
تا کینه کشد چنین شراره
شعر است و وظیفه شرح واقع
تاریخ کند بر آن نظاره

***

فریاد دمـَد از استخوانش
مُهری چه زنی تو بر دهانش
خاموش اگر شود، بمیرد
تا ورطه ی بیهُشی مـَرانش

ویدا فرهودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد